۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

بيداري تن

طولاني ترين شب سال براي من سرآغاز جنوني بود
كه هنوزپاياني برايش نمي يابم
اولين شبي بودم كه تو عمرم نخوابيدم حتي يه لحظه
يادته نمي دانم شايد هنوز چيزي به يادت مانده باشد
اولين شبي كه تن من بيدار شد
يعني تو بيدارش كردي
و هنوز فقط با گرمي نفس تو زنده مي شود
هنوز ...

۱۳۸۷ خرداد ۵, یکشنبه

سوالهاي بي جواب

ديشب داشتم به سوالاي آدما فكر مي كردم
اين كه هر آدمي يه سري سوالاي بي جواب داره كه معمولن تعدادشم زياده
در مورد خودش
روابطش
و كل هستي
گروه اول اغلب سوالاتشون رابطه مستقيمي با زندگيشون داره مثلاً در مورد خودشونه اينجور افراد معمولاً به يه ثبات نسبي مي رسن و مي دونن چي مي خوان و چي نمي خوان ديگران هم تكليفشون با اين جماعت روشنه .
گروه دوم بيشتر سوالاتشون در مورد ديگرانه اين جور افراد معمولا خودشون رو با ديگران هماهنگ مي كنن مثل يه ظرف تو خالي‌اند كه بستگي داره طرف مقابلشون علايقش چي باشه و چه جوري فكر كنه.
بعضي ها هم كلاً فارغند از هر من و توئي بيشتر تو كائناتن و فكراي كلان و زندگي با هاشون واقعن سخته

گذشت زمان

وقتي يه رابطه كه اتفاقاً برات خيلي هم مهمه ، تموم مي شه
تا يه مدتي نمي دوني واقعا چه احساسي داري و بايد چي كار كني . سوالهاي مختلف ، فكراي جورواجور ميان و ميرن :
آيا اصلاً مي توني بدون اون دووم بياري ؟
طرف ارزشش رو داشته ؟
واقعاً دوسش داشتي يا فكر مي كردي دوسش داري ؟
يعني ممكنه بتوني اين لحظه‌ها رو با كس ديگه‌اي هم تجربه كني ؟
بعضي وقتا آدم يواش يواش كنار مياد گاهي وقتا هم نه يعني نمي تووني .
اينجاست كه گذشت زمان به دادت مي رسه

۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

رهايي

راستش الان برام مهم نيست كه چي خوبه و چي بد ، چي درسته و چي نادرست
چي منطقيه و چي احساسي
فقط مي خوام از اين جهنمي كه خودم درست كردم رها شم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

ريسمان رابطه‌هاي پوسيده

چرا گاهي با اين كه مي دونيم چيزي وجود ندارد
باز نمي تونيم رابطه رو تموم كنيم .
حتماً بايد با سر به زمين بخوريم اونم بدجور

تا پوسيدگي ريسمان رابطه‌اي را بفهميم

نشاني

تجربه‌هاي ممنوع
ناآرامي

رعايت انسان‌بودن
نا آرامي‌

نا‌آرامي
نا آرامي
.
من به‌دنبال نشاني آرامش‌ام
تو مي داني ؟

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

ياد گرفتم

من ياد گرفتم اگه به آدما اجازه بدم خودشون باشن خيلي چيزا ياد مي گيرم هرچند تحمل بعضي چيزا اصلاً راحت نيست